رَنجور



نمی‌تونم نفس بکشم.نمی‌تونم حرکت کنم.نمی‌تونم به عقب برگردم.فلجم می‌کنه.آگاهانه.منو تو بدترین حالت ممکن رها می‌کنه و می‌ره.انگار از اولشم نبودم.چشمام بسته می‌شن و توی چهار راه های ذهنم غرق می‌شم.دست و پا می‌زنم.برنمی‌گرده.دست و پا می‌زنم.برنمی‌گرده.دستام به‌سختی حرکت می‌کنن و پرتشون می‌کنم بالا تا ببینه.تا برگرده.ولی برنمی‌گرده.برنمی‌گرده تا مطمئن شم از اولشم نبودم. دستام می‌افتن پایین.توی باتلاق ذهنم.بعد سرم.دست و پا می‌زنم.انگار منتظرم برگرده.دست و پا می‌زنم.بر نمی‌گرده.نفس هام تموم می‌شن -انگار از اولش نفسی بوده.-.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی بیمه پارسیاغرب تهران سایت اطلاعات عمومی NIKU صـــبا تیک توک پارسیز موزیک دکوراسیون داخلی کاشت مو قهوه تجهیزات آشپزخانه های صنعتی و هتلی